Demon Slayer داستان تانجیرو کامادو، مرد جوانی را دنبال می کند که با خانواده اش در کوه های برفی زندگی می کند. یک روز، او به خانه برمی‌گردد و متوجه می‌شود که تمام خانواده‌اش در یک حمله شیطانی سلاخی شده‌اند، به استثنای خواهر کوچک‌ترش نزوکو که خودش شروع به تبدیل شدن به یک شیطان کرده است.

"تورفین" که کودکی بیش نیست بر روی پاهای "لیف اریکسون" بزرگ نشسته است و با هیجان داستان هایی از سرزمینهایی وحشی که بسیار دورتر از غرب هستند گوش می دهد. اما تمایلات جوانی او با حمله وایکینگ ها درهم شکسته می شود. آنها خانواده اش را می کشند. تورفین بزرگ شده و جنگجویی بزرگ می شود و در پی انتقام از سرکرده وایکینگ ها، "اسکلاد" می گردد . . .

در آپارتمانی پر از زباله، آکیرا تندو 24 ساله با چشمانی بی جان و ناراحت،فیلم زامبی را تماشا می کند. پس از گذراندن سه سال سخت در یک شرکت استثمارگر در ژاپن، روح او شکسته شده است. او حتی نمی تواند جرات اعتراف به احساسات خود را به همکار زیبایش اوتوری به دست آورد...

کارمن یتیم بدجنس در V.I.L.E ثبت نام کرد. آکادمی، مدرسه ای برای دزدان؛ با توجه به نام رمز سیاه گوسفند، او به سرعت دوستان -- و دشمنانی پیدا می کند. کارمن با کپر فارغ‌التحصیلان برخورد می‌کند، در یک مکان حفاری باستان‌شناسی فرود می‌آید، اما حقیقت را در مورد V.I.L.E می‌آموزد. او را در مسیر جدیدی قرار می دهد